?بهلول و ابوحنیفه
نوشته شده به وسیله ی بی هوا در تاریخ 92/5/28:: 10:51 عصر
روزی بهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر می کرد او را
مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه می گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبی
میگوید که من آنها را نمی پسندم اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد
در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش * عذاب شود
دوم آنکه خدا را نمی توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزیکه هستی و
وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود
بنی آدمند در صورتیکه اعمال بندگان بموجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه
بندگان بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخی برداشت و بسوی ابوحنیفه پرت
کرده و گریخت اتفاقا کلوخ بر پیشانی ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و
آزرده نمود ابوحنیفه و شاگردانش از عقب
بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند بهلول پرسید از طرف من بشما چه
ستمی شده است ؟ ابوحنیفه گفت کلوخی که پرت کردی سرم را آزرده است بهلول
پرسید آیا میتوانی آن درد را نشان بدهی ابوحنیفه جواب داد مگر درد را می
توان نشان داد بهلول گفت اگر بحقیقت دردی در سر تو موجود است چرا از نشان
دادن آن عاجزی و آیا تو خود نمی گفتی هر چه هستی دارد قابل دیدن است و از
نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده ای و عقیده نداری که هیچ چیز بهم جنس
خود عذاب نمی شود و آزرده نمی گردد آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا بعقیده تو
من ترا نیازرده ام از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمیگفتی هر چه از بندگان
صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست پس از این کلوخ
هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیری نیست .
ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود
کلمات کلیدی :
مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفه می گفت حضرت صادق علیه السلام مطالبی
میگوید که من آنها را نمی پسندم اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد
در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است بواسطه آتش * عذاب شود
دوم آنکه خدا را نمی توان دید و حال اینکه خداوند موجود است و چیزیکه هستی و
وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود سوم آنکه فاعل و بجا آورنده اعمال خود
بنی آدمند در صورتیکه اعمال بندگان بموجب شواهد از جانب خداست نه از ناحیه
بندگان بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخی برداشت و بسوی ابوحنیفه پرت
کرده و گریخت اتفاقا کلوخ بر پیشانی ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و
آزرده نمود ابوحنیفه و شاگردانش از عقب
بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند بهلول پرسید از طرف من بشما چه
ستمی شده است ؟ ابوحنیفه گفت کلوخی که پرت کردی سرم را آزرده است بهلول
پرسید آیا میتوانی آن درد را نشان بدهی ابوحنیفه جواب داد مگر درد را می
توان نشان داد بهلول گفت اگر بحقیقت دردی در سر تو موجود است چرا از نشان
دادن آن عاجزی و آیا تو خود نمی گفتی هر چه هستی دارد قابل دیدن است و از
نظر دیگر مگر تو از خاک آفریده نشده ای و عقیده نداری که هیچ چیز بهم جنس
خود عذاب نمی شود و آزرده نمی گردد آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا بعقیده تو
من ترا نیازرده ام از اینها گذشته مگر تو در مسجد نمیگفتی هر چه از بندگان
صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده را تقصیر نیست پس از این کلوخ
هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیری نیست .
ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد در این هنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود
کلمات کلیدی :